لحظه های رنگ باختن از برای رنگ گرفتن آنجا که انسان از رندی خود بهره جست صدا به گوش رسید و من فقط ایستادم تا خوب گوش دهم و برای ادامه راه را نرفتن به فکر فرو بروم و خودم را از این مهلکه که خود هم نمیدانم چگونه گرفتار آن شده ام نجات دهم این یک درد مشترک است همه برای پیدا شدن هویت درگیر گم کردن دیگران هستند صدای گوش خراش انسان که با ستیز خود را به اثبات میرساند از جبر تاریک حکایت دارد نه از بیداری حاصل از نخوابیدن ! یاد گرفته اند که حق خود را در پایمالی حقوق دیگران جستجو کنند او را برده زر خرید خود میدانند و از کنار این تفکر 4 تفکر دیگر بیرون جسته و اگر ادامه چنین باشد تا انتهای راه را بشمار واقعا هیچ گاه برای راه انتهائی نیست چون انتها همان ابتدای دیگران را رغم زده من اما دوستدارم از این تحمیل به تکفیر خود تن دهم دوست دارم خلاف عرف آن اجتماع برخورد کنم دلم برای انسان میسوزد زن بودن یا مرد بودن مهم نبود انسان مهم است این تحول نام دارد نه فریاد من و ترس او ! بیداد درمن حکایت تلخی است از سالها زندگی برای به چالش کشیدن انسان خنده ها لبریز ترس اشکها جاری اما هیچ کس نفهمید که درد مشترکی میان انسان ها به وجود آمده همه از نبودن آگاهی در عذاب به سر بردند من که زاده تفکر نا آگاهانه ام هم نمیدانم چگونه و چگونه از این قصاوت از دنیا مسخره فریاد اول صبح بیرون بیایم آیا مرگ مرا و تفکر زاده آن اجتماع را از بین میبرد یا من تخم چنین فکری را کاشته ام برای سالهای پس از من ...
حق که برترین راه روی دیوار است نگهدارتان
پ.ن:
گاهی لطف دیگران دیگران را می آزارد!
من استادم تا خودش بگوید...
از ترس فردا امروز نابود شد....
چه کسی میداند فردای بی او چگونه است
دعا لازم است