با ساعت دلم
وقت دقیق آمدن توست!
من ایستاده ام:
مانند تک درخت سر کوچه
با شاخه هایی از آغوش
با برگ های از بوسه
با ساعت غرورم اما !
من ایستاده ام:
با شاخه هایی از تابستان
با برگ هایی از پاییز
هنگام شعله ور شدن من!
هنگام شعله ور شدن توست!
ها . . . چشم ها را می بندم
ها . . . گوش ها را می گیرم
با ساعت مشامم
اینک:
وقت عبور عطر تن توست...
دوباره لحظه در تکرار شب و سکوت و آئینه
نگاه من به دنبالت خیال خواب می بینه
تو نیستی و به یاد تو دوباره واپسین لحظه
اگر چه اول راهم واسه من آخرین مرزه
یه احساسی به من میگه تو برمی گردی این خونه
صدای گریه هام امشب مثه فریاده بارونه
اگر چه خسته ی راهم از این مسیره بی پایون
یه لحظه برنمی گردم محاله اینو باور کن
چقدر به یاد تو اینجا عبور لحظه کوتاهه
اگر چه دوری از دستام خیالت آخرین راهه
به حرمته همون عشقی که قلبهامون به هم داره
دلم تا آخرین لحظه با خاطرت گرفتاره
به شوق دیدن چشمات حرومه خواب به چشمونم
دلم با هر تپش میگه تو برمی گردی می دونم
هوای خونه بارونی دوباره کوچه دلتنگه
تو قاب پنجره امشب حضوره مه چه بی رنگه
خبر نداری دور از تو همیشه بونه می گیرم
تو این زندون تنهایی یه روزی بی تو میمیرم
به اندازه ی کلاغ ها که کاج را دوست دارند .../به اندازه ی دختر کوچولویی که عروسکش را دوست دارد .../به اندازه ی پسر کوچولویی که آرزوی پلیس شدن را دوست دارد .../به اندازه ی آفتابگردانی که آفتاب را دوست دارد .../به اندازه ی مادر بزرگ که تسبیحش را دوست دارد .../به اندازه ی شاعری که لحظه ی سرودن را دوست دارد .../به اندازه ی مادری که عروسی تنها پسرش را دوست دارد .../و .../ همیشه دوستت دارم ...
زندگی ریاضیات است . خوبی ها را جمع کنید ، دعواها را کم کنید شادی ها را ضرب کنید ، دردها را تقسیم کنید نفرت ها را زیر رادیکال ببرید . عشق را به توان برسانید . . .
- آدم خوره با پسرش رفته بودن آدم شکار کنن، یه زنه رو میبینن خیلی چاق بوده، پسره میگه بابا اینو بخوریم؟ باباهه میگه: نه این همش چربیه، به درد نمیخوره. میرن تا به یه زنه لاغره میرسن، پسره گرسنش شده بوده، میگه: بابا جون اینو بخوریم؟ باباهه میگه: نه بابا این خیلی لاغره فایده نداره. دوباره راه میفتند، بعد از یک مدتی میرسند به یه زنه خوشگلِ باحال. پسره دیگه داشته از گشنگی ضعف میرفته، میگه: بابا جون دیگه اینو بخوریم؟ باباش میگه: نه پسرم، اینو میبریم خونه، مامانو میخوریم!
- ترکه میره رستوران سفارش چلوکباب میده، گارسون میپرسه: برگ باشه یا کوبیده، ترکه میگه: اونش به تو مربوط نیست!!
-به ترکه میگن با کنگو جمله بساز، میگه: این کارو نکن گو!!
- ترکه میخواسته خودکشی کنه یه تیر به مغز خودش شلیک میکنه، نیم ساعت بعد میمیره! از همه دنیا دانشمندا جمع میشن که ببینید قضیه این چی بوده، بعد از دوسال تحقیق میفهمند که تیره تو این مدت داشته دنبال مغزیارو میگشته!
- به ترکه میگن اگه همه دنیا رو بهت بدن چی کار میکنی؟میگه: میفروشم میرم خارج!
- یک بابایی حواسپرتی داشته، میره کلاس "مِدیتیشن" (شرمنده اسمش تخمیه، دیگه همینه که هست!). یک روز رفیقش ازش میپرسه: رضا دیروز عصرکجا بودی؟ - کلاس داشتم. - ااِاِِ.. ایول بابا... کلاس چی؟ - ... ... ای بابا... یادم رفته اسمشو... چی بود ... یک جور اسم گل بود به گمونم! - رز؟ - نه. - شقایق؟ - نه - نرگس؟ - آهاا! ایول... نرگس جون، قربونت یک دقیقه از آشپزخونه بیا، بگو اسم این کلاسی که من میرم چیه؟!!
- ترکه میمیره، تو اون دنیا بهش میگن: تو 2344.59 رکعت نماز بدهکاری و باید بری جهنم! ترکه میگه: خوب اون 2344 رکعتش قبول، ولی دیگه اون 0.59 رکعتش دیگه چیه؟! بهش میگن: اون مال نمازهاییه که درست رو به قبله نخوندی، ضربدر cos زاویه انحرافش کردیم!
- یه یارو میره زیر غلطک، ترکه میره خبر مرگش رو به خانوادش بده. میره در خونشون به پسر یارو میگه: بابات چه جوری بود؟ میگه: دراز وباریک. ترکه میگه: حالا دیگه صاف وپهنه!
-ترکه مجرم بوده، محکوم به اعدام میشه، میگه: آخه چرا میخوایید منو اعدام کنید؟ میگن: برا اینکه بقیه درس عبرت بگیرن،ترکه میگه: نمیشه بقیه رو اعدام کنین تا من درس عبرت بگیرم؟!
- به ترکه میگن با رضا جمله بساز، میگه: من و حسن و حسین رفتیم پارک. میگن: پس رضاش کو؟ میگه: آخه رضا کارداشت، نیومد!
- ترکه داشته بالای یک ساختمون پنجاه طبقه کار میکرده، یهو یکی ازون پایین داد میزنه: هوی غضنفر!
خونتون آتیش گرفته،زن و بچت سوختن،مردن! ترکه هم میگه: دیگه این زندگی برای من معنی نداره، خودشو ازون بالا پرت میکنه پایین. همینجور که داشته میافتاده،یهو به خودش میگه: اِااه.. من که بچه ندارم! دوباره یخورده میره، یهو میگه: اِاِاه.. منکه زن ندارم! میرسه نزدیکای زمین،میگه: اِاِااه..! منکه غضنفر نیستم!
327- ترکه تلویزیونشون روشن نمیشده، میزنه کانال دو، هُل میده!
328- ترکه سوار یه خره عکس میگیره. عکس رو میفرسته برای مادرش،زیر عکسه مینویسه: سلام بر ننم،بالایی منم!
329- یک بابایی رو میفرستند ماموریت آذربایجان. یارو روز اول وارد شهر میشه، از یکی میپرسه: ببخشید، بهترین هتل این شهر کجاست؟ ترکه یکم نگاش میکنه، میگه: گریبی؟! اینجا بهترین، بدترین هتل نداره که. یک مسافرخونه داره، اونم دوتا چهار راه جلو تر دست چپه. خلاصه یارو مستقر میشه. شب حوصلش سر میره، میگه حالا که بیکاریم یک سینما بریم. میره از یکی میپرسه: ببخشید، اینجا بهترین سینماش کجاست؟ یارو یکم چپ چپ نگاش میکنه، میگه: گریبی؟! اینجا بهترین، بدترین سینما نداره که. یک سینما داریم، اونم سه تا چهار راه جلو تره. خلاصه یارو سینما رو پیدا میکنه، میره جلوی باجه بلیط فروشی، میگه: یک بلیط بدین برای همین سانس،فقط جاش خیلی جلو نباشه. بلیط فروشه یک نگاهی بهش میکنه، میگه:گریبی؟! جای جلو،جای عقب نداره که. بلیط میخری، میری تو، هرجا گیرت اومد وامیستی! خلاصه یارو میره تو، از قضا یک جایی تو بالکن گیرش میاد. وسطای فیلم، احتیاج به قضای حاجت پیدا میکنه. از کناردستیش میپرسه: ببخشید، دستشویی کجاست؟ طرف یک نگاهی بهش میکنه،میگه: گریبی؟! داستشویی ماسشویی نداره که،همین جا بلند میشی وامیستی، کارت رو میکنی! یارو با خودش میگه: بابا این عقلش ناقصه. از اونیکی کنار دستیش میپرسه،اونهم همین جوابو میده. خلاصه یارو داشته خیلی بهش فشار میومده، میبینه چاره ای نداره. بلند میشه، قضیه رو درمیاره، بسم الله شروع میکنه به شاشیدن! یهو یکی ازون پایین داد میزنه: هـــوی! گریبی؟! یک جا نگیریش، تکون تکونش بده، گلاب پاشش کن!
330- دو تا لره با هم میرن هتل، یکیشون رفته بوده توالت فرنگی،یه دفعه اون یکی سرمیرسه، میگیره میزنه دهن یارو رو سرویس میکنه. ملت همه جمع میشن، میگن: چی شده؟ چرا این بدبخت رو میزنی، مگه چیکار کرده؟ میگه: مُو دو روزه داُرم از ای چشمه اُوْ مخورم، ای اومد ریده مینِش!
331- ترکه دو تومنیش میفته تو جوب، یه پنج تومنی از تو جوب ور میداره، سه تومن میندازه تو جوب!
332- عربه میگوزه، کونش رگ به رگ میشه!
از کدامین دیار نور آمده ای ؟
که خورشید و ماه تو را ستایش میکنند !
تو کدامین گل چمنی ؟
که چون نسیم صبا تو را نوازش میکنند !
این همه ناز از کجاست؟ تا به کجا؟
که از برای غمزه تو خواهش میکنند !
چگونه مرغ خوش الحان شدی در این بستان ؟
که با ساز و عود و دف و نی سازش میکنند !
زبان ابر ز کدامین کلاس میدانی ؟
که با اشاره چشمت بارش میکنند !
تو ار فصول چون گفته ای جماعت را ؟
که پاییز زرد را سبز بهارش میکنند !
چه گفته ای تو زان انسانیت ستمگر را ؟
که گرچه سرکش است رامش میکنند !
تو از رزان چه بگفتی به اهل می خانه ؟
عنب به چله نشینی شراب نابش میکنند !
چه نامی ای در رسیده از آن سو ؟
زبان به گفته نامی بی قرارش میکنند !
اشکی ازشاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت!
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید،
یادم آید که از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم!
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!
به تو میگم که نشو دیوونه ای دل
به تو میگم که نگیر بهونه ای دل
من دیگه بچه نمیشم آه...
دیگه بازیچه نمیشم
من دیگه بچه نمیشم آه...
دیگه بازیچه نمیشم
به تو میگم عاشقی ثمر نداره
واسه تو جز غم و دردسر نداره
من دیگه بچه نمیشم آه...
دیگه بازیچه نمیشم
من دیگه بچه نمیشم آه...
دیگه بازیچه نمیشم
عقلمو زیر پا گذاشتی رفتی
تو منو مبتلا گذاشتی رفتی
به غم زمونه ای دل
منو جا گذاشتی رفتی
به خدا منو رسوا کردی ای دل
همه جا مشتمو وا کردی ای دل
فتنه برپا کردی ای دل
منو رسوا کردی ای دل
میدونم تو دیگه عاقل نمیشی
تو دیگه برای من دل نمیشی
میدونم تو دیگه عاقل نمیشی
تو دیگه برای من دل نمیشی
من دیگه بچه نمیشم آه...
دیگه بازیچه نمیشم
به تو میگم که نشو دیوونه ای دل
به تو میگم که نگیر بهونه ای دل
من دیگه بچه نمیشم آه...
دیگه بازیچه نمیشم
من دیگه بچه نمیشم آه...
دیگه بازیچه نمیشم
به تو میگم عاشقی ثمر نداره
واسه تو جز غم و دردسر نداره
من دیگه بچه نمیشم آه...
دیگه بازیچه نمیشم
من دیگه بچه نمیشم آه...
دیگه بازیچه نمیشم